دانشجوی پزشکی ورودی 94... شازده

روزهاي اول كه اين وبلاگ را ثبت كردم شبكه‌هاي اجتماعي توييتر و اينستاگرام و

تلگرام نبودن و با خورد قرار گذاشت هر روز ابنجا رو به روز كنم. اما حالا اينقدر تو اين شبكه‌ها مي‌چرخيم

كه ديگه  وبلاگ‌ها نه نويسنده اي داره نه خواننده اي.

دانشجوی پزشکی ورودی 94... شازده...

از آخرين پستي كه گذاشته بودم يك سال گذشته و من در اين مدت نتونستم اينجا رو به روز كنم. خب! فكر كنم ديگه خواننده هم نداشته باشه. اما بايد بنويسم تا وقتي كه شازده درسش تموم شد بياد اينجا رو بخونه. امروز كه وبلاگ رو باز كردم ديدم تمام تنظيماتش بهم خورده. قالب عوض شده و اون خرس كوچولوي قهوه اي ديگه نيست و نتونستم پيداش كنم و اين قالب پزشكي رو گذاشتم. خب! اينم قشنگه و يه جورايي به حال و روز الان شازده بهتر مي خوره هر چند اون خرس كوچولوي قهوه اي يه چيز ديگه بود. آمارگير پاك شده بود و دوبارهكد جديد گذاشتم. از پست بعدي در مورد شازده مي نويسم. دانشجوی پزشکی ورودی 94... شازده...

از مهر پارسال تا الان ديگه چيزي ننوشتم. همونطور كه قبلآ نوشتم ترم اول شازده رفت كرمان و ترم دوم اومد شهر خودمون مهمان شد. اصلآ راضي نبود و مي گفت استاداي اينجا خوب نيستن و اونجا بهترن. خلاصه ترم سوم رفت كرمان و من تنها شدم. عاشورا و تاسوعا اومد و برگشت. هر بار زنگ مي زدم بهش كلي غر غر مي كرد و از غريبي مي ناليد وقتي مي گفتم اگه ناراحتي بيارمت اينجا مي گفت نه. يك بار ديگه بين ترم اومد و 15 روز اينجا بود. چرا طولاني شده بود؟ الان مي گم. ما نمايشگاهي داشتيم كه از شازده خواستم بمونه و به من كمك كنه در ضمن توي اون چند روز پول خوبي هم بهش مي دادن. موند و روز 16 آذر كه دانشجو بود، رفت. امتحانات ميانترم و پايانترم رو داد و برگشت اينجا و تعطيلات رو بود و براي انتخاب واحد رفت كرمان. چون شازده يك ترم اينجا مهمان شده بود برنامه ي انتخاب واحدش خيلي بهم ريخت و ترم چهار بيشتر درسهاش اختصاصي بود. تا 27 اسفند اونجا بود و بعد براي عيد اومد و بعد از عيد رفت. دانشجوی پزشکی ورودی 94... شازده...

پست قبلي رو خيلي خلاصه گفتم چون زمان زيادي ننوشتم و اتفاقات زيادي افتاده مجبورم زياد توضيح ندم. شازده سال دوم رفت اونجا و براش تو خوابگاه يك اتاق يك نفره گرفتم. يك اتاق كوچك كه نه كمد داشت نه قفسه.   بعد از عيد شازده رفت و من تنها شدم. ديگه عادت كردم كه برم راه آهن و تنهايي برگردم خونه. درسهاي شازده خيلي سنگين شده و چون اختصاصي زياد داره سخت‌تر شده. بعد از ظهرها هم مي ره باشگاه. وقتي شازده مي خواد بره براش چند مدل غذا درست مي كنم و مي دم ببره بذاره تو فريزر كه روزايي كه خوابگاهه بخوره . گاهي هم خودش درست مي كنه. ديگه داره آشپز خوبي مي شه. يكي دو ماه كه از رفتن شازده گذشت دلم براش تنگ شده بود و چند روزي رفتم اونجا. خيلي خوش گذشت. دوستهاو همكلاسي‌هاش رو ديدم. شب‌ها مي‌رفتيم بيرون خريد مي‌كرديم، شام مي‌خورديم و برمي گشتيم. شازده مي رفت خوابگاه من هم مهمانسرا. قبل از عيد فطر امتحاناتش تموم شد و برگشت. اما يكي دو هفته بعد براي دادن يك امتحان مجبور بود بره و 12 روز اونجا بود. آخر تير اومد و تا 18 شهريور اينجا بود. كلي كتاب خريد و از كتابخونه امانت گرفت و شروع كرد به خوندن براي علوم پايه. (اسفند امسال آزمون علوم پايه برگزار مي شه). طبق برنامه ريزي‌ايي كه كرده بود داشت پيش مي رفت كه اعلام كردن شهريه‌ها زياد شده و بايد برابر خودگردان پول بديم و اين واقعأ مصيبت بود. بعد از يكي دو هفته بخشنا دانشجوی پزشکی ورودی 94... شازده...

روز تاسوعا شازده خيلي دلش گرفته بود و تنها تو خونه اش بود و مي گفت حوصله درس خوندن ندارم . گفتم فيلم ببين. شب بهش زنگ زدم گفت يكم بازي كردم و يك فيلم هم نگاه كردم. يكم هم درس خوندم. راستي تابستون براي شازده يك لپ تاپ خريدم كه دست از سر لپ تاپ من برداره روز عاشورا شازده با چند تا از همكلاسي‌هاش قرار گذاشتن برن بيرون و رفته بودن و نذري هم گرفته بودن. شب هم صاحبخونه ش روضه خوني  و نذري داشته كه دوستاي شازده هم دعوت بودن. خيلي نگران بودم كه خونه ي شازده چجوري مي شه و تنهايي مي خواد زندگي كنه اما خدا رو شكر صاحبخونه ي خيلي خوبي گيرش اومده. البته شازده هم خودش خيلي خوبه دانشجوی پزشکی ورودی 94... شازده...